ماجرای به امامت رسیدن امام زمان
دارد قلم در دفترم روده درازی می كند
دارد برای چشم تو تصویر سازی می كند
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّل فَرَجَهُم
بسم الله الرّحمن الرّحمن الرحیم̿
اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی كُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلا
ابوالادیان مىگوید : من خدمت حضرت امام حسن عسكرى (ع) مىكردم . نامههاىآن حضرت را به شهرها مىبردم . آن حضرت در مرض موت ، روزى من را طلب فرمود و نامه ای نوشت به مدائن تا آنها را برسانم . سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهى شد و صداى گریه و شیون از خانه من خواهى شنید ، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود..
ابوالادیان به امام عرض مىكند : اىآقای من ، هرگاه این واقعه دردناك روى دهد ، امامت با كیست ؟
فرمود : هر كه جواب نامه من را از تو طلب كند
ابوالادیان مىگوید : دوباره پرسیدم علامت دیگرى به من بفرما . امام فرمود : هركه بر من نماز گزارد . ابوالادیان مىگوید :
باز هم علامت دیگرى بگو تا بدانم.
امام مىگوید : هر كه بگوید كه در همیان چه چیزوجود دارد او امام شماست .
ابوالادیان مىگوید : شكوه امام باعث شد كه نتوانم چیز دیگرى بپرسم . رفتم و نامهها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم . وقتى به در خانه امام رسیدم صداى شیون و گریه از خانه امام بلند بود . داخل خانه امام ، جعفر كذاب برادر امام حسن عسكرى را دیدم كه نشسته ، و شیعیان به او تسلیت مىدهندو به امامت او تهنیت مىگویند . من از این بابت بسیار تعجب كردم پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم . اما او جوابى نداد و هیچ سؤالى نكرد.
چون بدن مطهر امام را كفن كرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمى آمد و جعفر كذاب را دعوت كرد كه بر برادر خود نماز بخواند . چون جعفر به نماز ایستاد ، طفلى گندمگون و پیچیده موى ، گشاده دندانى مانند پاره ماه بیرون آمد و رداى جعفر را كشید و گفت : اى عمو پس بایست كه من به نماز سزاوارترم . رنگ جعفر دگرگون شد . عقب ایستاد . سپس آن طفل پیش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوى امام على النقى علیه السلام دفن كرد . سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامهها را كه با تو است تسلیم كن . من جواب نامه رابه آن كودك دادم . پس " حاجزوشا " از جعفر پرسید : این كودك كه بود ، جعفر گفت :
به خدا قسم من او را نمىشناسم و هرگز او را ندیدهام .
در این موقع ، عدهاى از شیعیان از شهر قم رسیدند ، چون از وفات امام (ع) با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره كردند . چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسیدند : بگو كه نامههایى كه داریم از چه جماعتى است و مالها چه مقدار است ؟
جعفر گفت : ببینید مردم از من علم غیب مىخواهند ! در آن حال خادمى از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت : اى مردم قم با شما نامههایى است از فلان و فلان و رسیده و همیانى ( كیسهاى ) كه در آن هزار اشرفى است وباز در آن ده اشرفى است با روكش طلا.
شیعیانى كه از قم آمده بودندبه فرستاده امام زمان گفتند : هر كس تو را فرستاده است، امام زمان است. این نامهها و همیان را به او تسلیم كن .. جعفر كذاب نزد معتمد خلیفه آمد و جریان واقعه را نقل كرد . معتمد گفت : بروید و در خانه امام حسن عسكرى (ع) جستجو كنید و كودك را پیدا كنید . رفتند و از كودك اثرى نیافتند . ناچار " صیقل " كنیز حضرت امام عسكرى (ع) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اینكه او حامله است . ولى هرچه بیشتر جستند كمتر یافتند . خداوند آن كودك مبارك قدم را حفظ كرد و تا زمان ما نیز در كنف حمایت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان مىباشد . درود خداى بزرگ بر او باد. آمین
نظرات شما عزیزان:
ــ برنامه ای بنویسید که یک عکس را نمایش ده و با کلیک رو ی آن تصویر به صورت تصادفی جا به جا شود
ممنون میشم اگه سوالمو جواب بدید.
پاسخ:برنامه ای بنویسید که تصویری را نمایش دهد و با کلیک روی تصویر ، محل آن بطور تصادفی تغیییر یابد( از فرم خارج نشود ). حل : ابتدا یک کنترل تصویر در فرم قرار داده و عکسی برای آن انتخاب می کنیم سپس در رویداد Click از کنترل تصویر برنامه زیر را بنویسید . در قسمت Picture1-Click نوشته : Private Sub Picture1_Click Dim Max As Integer, Min As Integer, Left As Integer, Top As Integer Max = Me.ScaleWidth - Picture1.Width Max = Me.ScaleHeight - Picture1.Height Left = (Rnd * Max + 1) Top = (Rnd * Max + 1) Picture1.Top = Top Picture1.Left = Left End Sub